شاخو
شاهرخ فریوسفی
۱۳۹۹/۰۸/۲۳ - ۱۳۹۹/۰۹/۰۴
شاهرخ و شاخو
آدمی هر چه از جهان خود میشناسد به جد
آمیخته با زبان است، به معنای دیگر، جهان انسان به غایت سوبژکتیو و مدیون به امر
زبانی است. در نتیجه انسان تنها میتواند از شناخت خودش نسبت به جهان و دیگری سخن بگوید
و نه از هستی منفک از خود در بیرون از سوژه. مخلص کلام اینکه هستیشناسی تنها از
مسیر زبانی و تنیده با امر شناختشناسانه امکانپذیر است؛ گویی تمام جهانِ بهظاهر
ابژکتیو هنوز سوبژکتیو و تنها زبانی و زبانشناختی است.
فیالواقع مواجهه با این موضوع میتواند
تحیربرانگیز و دهشتناک و البته موضوعی برای آفرینش هنری باشد. دغدغهی امیرشاهرخ
فریوسفی نیز همین مواجه است، او با جهانی دستوپنجه نرم میکند که در آغاز استعاره
بود و نه کلمه. بدین ترتیب واسازی متافیزیکِ حضور در تقابل گفتار/نوشتار در بطن
عمل او نهفته است. او به حروف پرداخته و بر استعارههای نوشتاری، نه گفتاری، تاکید
کرده است. «ه» برایش مظهر زیبایی است و «ی» را قاطع و برّان میداند، «واو» را به
سان نام اوَّل، اوَّل حرفی میداند که آفریده شده و لذا استعارهای از روح و جان و
«کاف» را نشانی از کاش و کاشکیهای آدمی.